-
وای وای عاشقتم من
پنجشنبه 2 خرداد 1392 10:36
« به دنبالت میام بریم هفت تیر مانتوتو بگیر...»!!! یعنی این لیریکارو گوش میدنااااااااا
-
کار سختی نیست
پنجشنبه 2 خرداد 1392 10:31
خوبه که گاهی بشینمیم و فک کنیم. به آنجه که گذشته و آینده ای که پیش روست و حالی که جریان داره. داشته ها و نداشته های بالفعل و بالقوه رو مرور کرد. خیلی از ما احساس خوشبختی رو گم کردیم بیشترم به این خاطر که داشته هامون رو نمیبینیم. یکبار فکر کنیم به نبود آنچه که داریم... شاید کمی ته مزه ی خوشبختیرو حس کنیم.
-
حالم گرفتست!
دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 19:11
از اتفاقات حادث شده در چن روز اخیر ناراحتم. چن روزی باید بگذره. اما اینو میگم، به خودم شما و ایشون: آقا، خانم رفاقت ارزشش بیشتر ازیناست. یا اینجوری باش یا اونجوری
-
تنهاترم کن از ماسوا!
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 12:43
آرامش گم شدتو هرجا جستجو میکنی. یه دوست خوب همکلامی باهاش؟ ... نه گردش با بروبکس و بگو بخند؟ ...نه استخر، موزیک،فیلم؟؟؟ ...نه سکوت؟ ...نه فقط کافیه دل بسپاری به صاحب دل. شاید اولش فقط از سر رفع تکلیف و خوف و... بری سراغش، اما شروع که میشه کم کم میبینی آرامشی که دنبالشی همین جاست. درست کف دستات وقتی تو قنوت ازش غفران...
-
خدا زیادشون کنه.
شنبه 28 اردیبهشت 1392 22:11
دوست میدارم دوستانی رو که از سر حسن نیت و وظیفه ی دوستی ایرادامو بهم تذکر میدن. عزتتون زیاد.
-
شما هم مثه من هستین؟
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 18:34
گاهی که عصبانی هستی دوس داری یکیو بزنی. این راننده تاکسیای سریش که یقه ی آدمو میچسبن که کجا میری آقا خوراکشن. حیف زورشون به آدم میرسه و قفل فرمون دم دستشون.
-
ما را محروم نکنید
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 15:35
امشب شب آرزوهاست. التماس دعا
-
حتما هست دیگه
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 09:29
خوابگاه پیش دوستانم هستم. زیر پایه ی میز یه کتابچست با این عنوان: "استفاده از روش عفو و گذشت در اصلاح روابط بین فردی" شاید به زعم دوستان کاربردش در زمینه ی بالانس میز بیشتره.
-
سرتونو بالا کنین شمام میبینین!
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 09:25
گلاب به روتون. حتما شما نیز تا به امروز از امکانات شهری در زمینه سراویس بهداشتی! سطح شهر استفاده کردین. جدای از اصل کاربری اینگونه اماکن، درو دیوارشون کشکولیه برای ثبت انواع و اقسام احادیث نفوس. انصافا بعضیاشون هم جالب و خوندنین! کلا آدم سرگرم میشه. فک کنم علت شلوغی این امکاناتم همین وقتیه که ملت صرف افزایش سرانه و...
-
گلی به جمالمشون
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 09:20
"س ک؟ اس میای؟"!!! پیامک دوستان با تفضیل " سلام. کجایی؟ استخر میای" البته دوستان شیرازی نیستن. تو این گرونی کالری ذخیره میکنن.
-
درمترو 4
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 09:07
هوا گرم شده. آقا من عاجزانه درخواست میکنم از همه ی آقایون استفاده کنن از عطری اسپریی ادکلنی... اصن صابون بچم بمالی به خودت خوش بو میشی. تو مترو و اون صمیمیت که فاصله ها منفیه! بخدا آدم برا تفرح ذات و تمدد حیات* دچار عسر و حرج میشه. * کپی رایت جناب سعدی علیه الرحمه محفوظه.
-
این خوبه
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 09:03
امروز عقد دو تا از دوستانیه که حقیر واسطه ی آشناییشون شدم. بسیار خوشحالم و نیز احساس مفید بودن بهم دس داده! خداروشکر که عاقبت به خیر شدن و انشالله که خوشبخت شن. سیاوش و الهام عزیز! مبارک باشه
-
خدا محفوظ داردشان
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 08:58
دیدن دوستای قدیمی خیلی صفا داره. مخصوصا وقتی اراشدی باشن پشت در سرای دفاع در انتظار اذن دخولن! یعنی تنها چیزی که به زندگیشون نظم میده وعده های غذاییه!
-
پیامک
جمعه 20 اردیبهشت 1392 21:57
وقتی ردپای سبز انسانیت خویش را در قلب کسی باقی بگذاری، بیشتر از حاضرین حاضر خواهی بود،حتی اگر غائب باشی.
-
یجور ناجور
جمعه 20 اردیبهشت 1392 21:52
گاهی میشه آدم حرف داره، اما حرفاش از جنس واژه نیست... الان فک کنم اینجوریم!
-
ایشالا
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 21:07
امروز یه روز خوب بود. دست خدا و همه ی رقم زنندگانش درد نکنه.
-
سوزن اول به خودم
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 11:31
دوتا دوست وقتی دوستن یعنی هم دیگرو پذیرفتن. خوبی و بدی هم دیگرو. آقا اگه با کسی حال نمیکنی ارتباطتو باهاش قطع کن. دیگه غیبت و صفحه گذاشتن و حرف در آوردنت چیه؟!!!
-
در مترو ۳
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 12:10
شاید شما هم دیده باشین. دس فروشا تو مسیرای مترو قلمرو دارن. چندی پیش دوتاشون بر سر حفظ قلمرو چنان بلوایی بپا کردند در حد تنش بین دو کره! فقط موندم مرز قلمرو رو مثل گربه سانان تعیین میکنند؟ !!! پروتکل امضا میکنن؟ ترکمنچای و گلستانه؟ چیه؟
-
در مترو ۲
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 12:00
هل دادن تو مترو به وفور یافت میشه اما هلنده عمرا. بیشتر از چند بار* سعی کردم عامل یا عاملین انتشار موج تو جمعیت رو شناسایی کنم موفق نشدم. * گوشه ای از کلام یکی از معززین همکار هنگام سخن گفتن با دورگو در حالت عصبانیت!
-
هعی!
دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 11:39
امروز روز ماقبل آخر پروژست و اتمام این مقطع حضور من و همکاران تو شرکت. الان من فانتزی شدم! دارم میگردم ببینم دلم برا چیا تنگ میشه. هرچند احتمالا از ماه آینده بازم اینجا باشم.
-
در مترو
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 13:12
یه دستشو به میله گرفته بود و با دست دیگه نصف بربری رو. تو شلوغی جمعیت بی خیال بی خیال چنان گازایی به بربری میزد که کروکودیل به گورخر! خدایی با چنان لذت میخورد که من حال میکردم.
-
ریخخخخته!
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1392 16:13
خداوند غریق رحمت کنادش سعدی رو که چه نیکو گفت : "نیکی که از حد بگذارد نادان خیال بد کند..." خدایا جمع کن این همه نادونو!
-
یکی از حالگیریای روتین
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1392 11:49
ملول از کار و جان خسته،در آهنین مار لغزان سوی پایین دست،آویختی از میله چشم نیمه بسته دهان باز وا رفته... که ناگه امیدی در جان خستت رخنه کرد و آن آنگه بود که شخص بنشسته بر مجاور نشیمن، تکانی بر خویش میگیرد و مهیای رفتن... تو جان بر پای میرسانی که یورش بر سر آن نازنین و گرم صندلی ببری! چو آن مرد ایستاد و تو گشتی بی قرار...
-
اوصیکم بنظم فی وبلاگکم!
دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 07:30
یکی ار دوستان ملاطف! میفرمود وبلاگ باید دسته بندی موضوعی بشه. البته حق با ایشون بود. اما اینجا این خبرا نیست. خرگوش تو خرگوشه! یاد معده ی خودم میفتم وقتی با میلاد میریم تو فازه " حالا یه شبه دیگه، چیزی نمیشه!"
-
بلا نسبت شما!
دوشنبه 2 اردیبهشت 1392 07:24
بعضیا هستن کلا حال میکنن آرامش ملتو بزنن بهم... از همین تریبون اعلام میکنم من آرامشمو از تو جیب لباس زمستونی چن ماه مونده تو گنجه پیدا نکردم که هر کس و ناکسی بیاد و مختلش کنه. کسی چپ نگاه کنه بهش شدیدا برخورد میکنم.
-
همین حوالی
پنجشنبه 22 فروردین 1392 11:31
" مردها ایستاده میخوابند!" صبحا که میرم سمت شرکت، مترو پرِ مَرده!!!
-
به همین سادگی
پنجشنبه 22 فروردین 1392 11:29
"خواستم نیمرو درست کنم؛ تخم مرغو که زدم تو ماهیتابه، صدای جیک جیک اومد...!" از خاطرات روزانه ی یکی از همکاران
-
بى تو
دوشنبه 19 فروردین 1392 09:18
بهار شد، اما بى بهار... فصل شکفتن شد،باز گل حسرت فرش دشت دلم شد.
-
زهی خیال باطل!
یکشنبه 18 فروردین 1392 11:11
خمیازمو رها کردم، آخرین نگاه تو آینه دستی به سرم کشیدم کولمو انداختم و راه افتادم... هوا خوب بود و منم بی خیال همه چی آهنگ ساختمون آموزش کردم. و حال منم مثه هوا عالی بود. تو مسیر دوستان رو که میدیم مطابق همیشه با لبخند سلام میکردم و میگذشتم، جالب بود که همه با لبخندی گرم تر جواب منو میداد. نفر اول و دوم که گذشت دیدم...
-
این داستان واقعیست!
شنبه 17 فروردین 1392 22:44
شاید باورتون نشه... یه روز ساعتای 11، 11/5 که داشتم از سمت آموزش میرفتم سمت خوابگاه ( دانشکده ما همه ی الحاقیاتش اعم از خوابگاه و آموزش و سایت و سلف و ... مجتمعه) دوستی رو دیدم که با پیژامه راه راه ( دقیقا راه راه) و حوله بر سر دوید سمت ساختمان مدیریت. من که داشتم صحنه رو تجزیه تحلیل میکردم از سایرین پیگیر شدم. بعدها...