چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

شب لعتنی تازه به نیمه رسیده بود و سر درد من به اوج، بی حالی متاثر از سرماخوردگی که چند روزی گریبانگیرمه و کلافگی ممتد شبانه که تفاله این روزای منه.

طاقتم طاق شد. از رختخواب کندم و نگاهی به گوشیم انداختم که ساعت 4:36 رو نشون میداد. قدم زدم، نشد؛ موسیقی گوش دادم، نشد...

اذان که گفت و مادر بیدار شد، بیدرنگ سرمو جا دادم تو آغوشش، دستی به پیشانی ام کشید و گفت داغی! آرامش فوج فوج به روح بی قرار و جسم بی حالم ترزیق میشد. مادرم باز با نوازشاش معجزه کرد...