خانم نه چندان محترمی که خودت مبهوت ویترینا میشی و بچتو ول میکنی تو پیاده رو... جون مادرت یا نزا یا حالا که زاییدی جمش کن.
پ ن: دختر کوچولوی کنجکاو که تازه راه افتاده رفت سمت پله برقی. افتاد و ناخن دستش بلند شد... مادرش میزد تو سر خودش.
رفیق حالش خراب بود، شد ضد حال. بدتر از اون عجز تو تغییره فازشه...
رفتیم چرخیدیم خنکی زدیم نماز و زیارت پشت بندش جیگر و دنبه و بال و ... ای بابا آخرشم بازم چشای خیسه رفیق!
آبجی کوچیکه از تعطیل نشدن امروز مثه سیر و سرکه میجوشید و حرص میخورد، غر غر کنان کیفشو برداشت و رفت مدرسه...
شاید اگه بدونه این روزای شکلاتی دیگه تکرار نمیشن رغبت بیشتری میداشت
کلا این امت، امت انقلابی ای! هستن. شیمد آن یو اگه فک کنی خانما جز برای تحقیر استکبار مخصوصا نتانیاهو ساپورت میپوشن که دیگه نگه ملت نمیتونن شلوار جین بپوشن. مراحل بدیه تو دهنی میشه ساپورت پلنگی و انشالا ساپورت رنگ پا!!!
چن روز اخیر عوامل متعددی هجوم آوردن به سمتم که بدجور دارن آزارم میدن. انگار صبوریم داره به چالش کشیده میشه. به شدت عصبی شدم. جوریکه از خودم تعجب میکنم...
خدا عاقبت همه رو بخیر کنه. برای همه دعا کنید دوستان
ضد حال وقتی رو حقوقی که قراره بگیری حساب کنی اما موعد دریافتش عقب بیفته. 3 روزه تمام داراییم 6000 میباشد
پیشنهاد میکنم به هیچ وجه من الوجوه با بچه های خیابوونی ارتباط برقرار نکید. چون احتمالا آخرش فحش هایی میخورید که تمام اب بدنتونو یهو پس میدین
چرا بعضیا که ادعای مدیریتشون میشه فک میکنن هر چیز لعنتی رو باید تذکر بدن؟؟؟
سرپرست محترم در نخستین روز کاری خطاب به ما: لطفا گوشیاتون سایلنت باشه، از تماسای غیر ضروری پرهیز کنید و اولویت با کار باشه.
منم خیلی ریلکس در رو بستم تا ما و آقای مدیر تنها شیم. به اتفاق بچه های تیم خیلی شیک و مجلسی شستیمش، بعدم عذرخواهی کرد و رفت!
مدت مدیدی بود خونه تنها نشده بودم. الان منم و آشپزخونه. همیشه اقدامات تبهکاری (از نگاه حضرت مادر البته) تو آشپزخونه لذت بخش بوده برام. لذت بخش تر از اون پاک کردن آثار جرم جوری که صاحبش نفهمه!
اعتراف میکنم روزگاری چندات دل و دماغ ارتباطات سایبری رو نداشتم، حسب همین همیشه چراغ خاموشم. اما الان به شدت روشنم در حد نور صفحه لپ تاپم زمانی که ملت خوابن و مادر میاد راه به راه میاد گیر میگه نورش اذیت میکنه!!!