چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

داشتم حساب کتاب بعده خرید میکردم که یهو صدا زد: آهای آقا پسر! پولت افتاد...

خواستم بگم ممنون مادر جان دیدم 38 یا 40 بیشتر بهش نمیخوره. آخه من با 26 سال سن چرا باید آقاپسر! خطابیده بشم؟؟؟

رفته بودم ذرت بگیرم که برا خواهر کوچیکه پفیلا درست کنم.

مغازه کوچیک و کم نور بود و در پس گونی های عدس و نخود و لوبیا و ... چشمان پیرمرد میدرخشید. خریدم و کردم و برای پرداخت کیفمو که اسکناسا به صورت تا نخورده درونش جا میگیره باز کردم. باقی پول رو که داد مکثی کرد و گفت: بده بده اوندو بده این نو هرو بگیر! گفتم چه فرقی داره؟ گفت تو پولارو خوب نگه میداری این نوهرو بگیر!


شاید به نظر ساده بیاد اما اگر همه ی ما چنین دیدی به سرمایه مادی کشور داشتیم اوضاع بهتر میشد، البته شاید!



من از بیگانگان هرگر ننالم، که هرچه کرد با من خودم کردم که لعنت برخودم باد!


پنج شنبه جمعه های مترو عالیه. کلی دختر بچه و پسر بچه با لباسای خشگل و ناز هستن برا دید زدن!

جالبیش اینجاست به محض این که صدای خنده ی کودکانشون بلند میشه همه ی مسافرا سرشون برای پیدا کردن منشا صدا میچرخونن و بعدشم لبخند.


من بین دو نگاه از "دوست داشتن" موندم. نگاه دیگری این بود! که باید دنبال عشق دوید و با چنگ و دندون حفظش کرد و اگه رقیبی پیدا شد باید تلاش رو بیشتر کرد حتی اگه به قیمت رنجش خاطر معشوق باشه...

اما من گفتم دوست داشتن زمانی از خودخواهی سواست که خشنود باشی از رضایت معشوق حتی اگر رضایتش درکنار رقیب بودن باشه...

من دیدم که کنار اون خوشحالتره، کشیدم کنار، متهم شدم و محکوم به تنهایی.


دوباره درستی مثل "نیکی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند بهم اثبات شد"