چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

رفته بودم ذرت بگیرم که برا خواهر کوچیکه پفیلا درست کنم.

مغازه کوچیک و کم نور بود و در پس گونی های عدس و نخود و لوبیا و ... چشمان پیرمرد میدرخشید. خریدم و کردم و برای پرداخت کیفمو که اسکناسا به صورت تا نخورده درونش جا میگیره باز کردم. باقی پول رو که داد مکثی کرد و گفت: بده بده اوندو بده این نو هرو بگیر! گفتم چه فرقی داره؟ گفت تو پولارو خوب نگه میداری این نوهرو بگیر!


شاید به نظر ساده بیاد اما اگر همه ی ما چنین دیدی به سرمایه مادی کشور داشتیم اوضاع بهتر میشد، البته شاید!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد