چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

گاهی که نوشته های این وبلاگو مرور میکنم کلا به نظرم جدید میان. باخودم میگم اینارو من نوشتم؟؟؟

باید یادم باشه مسئولیت چه متونی بامنه. شاید بهتر باشه خودمو بیمه مسئولیت کنم!!!

در مترو 7

خسته بودم، بهتر بگم له بودم جویده شده روز پر مشغله، آویزون میله مترو بودم و چشامو به زور باز نگه میداشتم. داشتم تو ذهنم مرور میکردم که چه کاری کنم که حوصلمو رفرش کنه. دیدار با یه دوست؟ نع. خوردن یه خوراکی دلخواه؟ نع. قلیون با نازنین؟!!! نننننع. بی خیال فکر و خیال شدم و خسته شدم از خستگیه خودم. چشم بی رمقمو چرخوندم که ناگهان...

دختر کوچولوی بانمک دوس داشتنی که دوسالش نشده بود رو پای مامانش وول میخورد. سرشو میچرخوند و با هرکس که همنگاه میشد از ته دل و با صدای بلند میخندید. یعنی هیچی بهتر از این نمیتونست حالمو خوب کنه. تا آخر مسیر باهاش خندیدم.

التماس دعا

 دلم تنگ شده بود...

تسلیت باد این ایام. خدایی خوبه آدم آداب عزاداری رو مراعات کنه. چرا ملت فک میکنن عزاداری فقط به ضرب و سینه و شورشه؟؟؟ پای منبر واعظ خالی و پای های هوی مداح ملت جون میدن... شور و شعور توأمان باید.