چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

در مترو 7

خسته بودم، بهتر بگم له بودم جویده شده روز پر مشغله، آویزون میله مترو بودم و چشامو به زور باز نگه میداشتم. داشتم تو ذهنم مرور میکردم که چه کاری کنم که حوصلمو رفرش کنه. دیدار با یه دوست؟ نع. خوردن یه خوراکی دلخواه؟ نع. قلیون با نازنین؟!!! نننننع. بی خیال فکر و خیال شدم و خسته شدم از خستگیه خودم. چشم بی رمقمو چرخوندم که ناگهان...

دختر کوچولوی بانمک دوس داشتنی که دوسالش نشده بود رو پای مامانش وول میخورد. سرشو میچرخوند و با هرکس که همنگاه میشد از ته دل و با صدای بلند میخندید. یعنی هیچی بهتر از این نمیتونست حالمو خوب کنه. تا آخر مسیر باهاش خندیدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 16:25 http://life-me.blogsky.com/

ای جــانم
هفته پیش مشهد بودم یه پسر بچه تو اتوبوس همینجور منو سرگرم کرد . خدا حفظ کنه این موجودات رو

به به زیارت قبول. ایشالا خدا یکی نصیبتون کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد