چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

یه روز معمولی

آخرین اسکناسای ته جیب دور از دسترس کیفو میذارم رو پیشخون، حساب جوره. خداحافظ گویان طبق عادت همیشگی کوله رو با یه چرخش میندازم پشتم و از فست فود میزنم بیرون. با نگاه به اون ور خیابون هدف گذاری میکنم، مترو.

...

خودمو ول میدم رو صندلی، با این خستگی تنم سنگینی میکنه.انگار مسافرام تو خستگی و نمودش باهم سر رقابت دارن. هرکی خسته تر بی خیال تر! تکونای گهواره واره قطار، متروی خلوت و خنکای مطبوع تهویه با روان من نیمه جون بازی میکنه.چشامو روهم میزارم خودومو میسپارم به خیالات...

آقااااااااااااااااااا... چرتمو پاره میشه و کنجکاوی ناخودآگاه حواسمو مامور شناسایی مبدا صدا میکنه. دخترکی تکیده در حالیکه  ناخناشو میجوه بهم فال تعارف کرده، چشمای درشت  رو صورت خاک آلوده و تیرش برق میزنه.سرمای چشماش آتیشم میزنه و با یاد کیف خالیم گر میگیرم. خجالت و سر افکندگی حاصل 15 ثانیه نگاهش به منه. ناامیدی ناراحتش نمیکنه انگار عادیه براش. راهشو به سمت صندلیایه روبرو کج میکنه...

از کنار مسافرا میگذره و آروم آدمارو به خودشون میسپاره. شاید با خودش میگه حیف فالای قشنگ که نصیب این آدما بشه. آدمای خسته بی حال بی خیال و شاید بی فال...

ایستگاه بعد، شهید بهشتی!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد