تو غربت جادم.پاشش متناوب نور چراغا انگار دم و بازدم راهه.خط سفید جاده شده همسفرم.ساکت اما بازیگوش.هر از گاهی قایم میشن. انگار بازیشون گرفته، به خیالشون همسنشونم! نگاهم تو تاریکیه بی انتهای کنار جاده گم میشه. تاریکیه پشت پلکمو ترجیح میدم. چشامو میبندم...
ولی دوباره تناوب نور میشه سینوس اعصابم!
شب...
تو جاده ، یکم مونده به سقف اتوبوس...
اگه خوب نگاه کنی یه عالمه ستاره می بینی که ذل ردن بهت و دارن همپای تو میرن تو دل زندگی.
همیشه پرنورترینش میشه ستاره ی من ، میرم تو بچگیهام ، دست ستارمو میگرم تو دستم تا حس نکنم تنهام ...
.
.
انتهای جاده ام.
....................................................
نوشته هات عالین :)
خورشید ستاره ات باد.
ممنون دوست خوبم:)