چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

یکی از حالگیریای روتین

ملول از کار و جان خسته،در آهنین مار لغزان سوی پایین دست،آویختی از میله چشم نیمه بسته دهان باز وا رفته...

که ناگه امیدی در جان خستت رخنه کرد و آن آنگه بود که شخص بنشسته بر مجاور نشیمن، تکانی بر خویش میگیرد و مهیای  رفتن... تو جان بر پای میرسانی که یورش بر سر آن نازنین و گرم صندلی ببری! چو آن مرد ایستاد و تو گشتی بی قرار جایگاهش، خپل مرد سرش بر تن زیادت به جانب جنبد کون لغزاند و پر گرداند آن سریر پادشاهی...


یکی نیست بگه خب بیشور سر جات بشین چرا اینجارو پر میکنی که من میخوام بشینم...

اَه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه...


نظرات 1 + ارسال نظر
خاتون! پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 22:01

جالب انگیز ناک بود!
بسی خنده رفت!

خواهش میکنم. قابلی نداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد