بعضی وقتا بعضی چیزا بدجور با روانت بازی میکنه.
مثه بچه آدم داری راتو میریا یهو یه بوی عطر آشنا میخوره به دماغت که لامصب چنان قدرت احیای خاطراتو داره که در جا عضلاتت قفل میشه. این جور وقتاست که زندگی لعنتی میشه...
که نباشه و و خاطراتش و جای خالیشو و عطرش هنوز باشه.
الاغ تو که می خواستی بری اینارم با خودت میبردی.