چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

دیروزی که گذشت

طبق رسم مرسوم ملت پشت در مترصد گشایش در بودن که هجوم بیارن... با باز شدن خودشو انداخت تو مترو، صندلی خالی رو دید زد و جهید سمتش. دید که نگاهم به کفشای زوار در رفته و پاره پارشه. سریعا ظرف غذاشو گذاشت جلوی کفشاش. بهم نگاه کرد و لبخند زد. حس کردم داره بهم با لبخند باج میده... حس حقارت کردم در مقابلش که گاهی چقد بخیلم برای لبخند زدن.

نظرات 2 + ارسال نظر
فراری یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 01:12

به دلم نشست.

با خوندنش حس کردم گاهی چقدر بخیلیم تو ابراز رضایت از چیزهایی که لبخند به لبمون می‌شونه! :)

خیلی فک کردم امانمیدونم چی بگم!

فاطمه دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 19:42 http://life-me.blogsky.com/

تو دنیای فراموشی ها وو بی مهریا شاید خاص ترین کار لبخند زدن و مهربوون بودن باشه!!!

روزمرگی روزمرگی میاره
موافقم باهات دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد