از بارزترین ویژگی های خواهر کوچیکه اینه که جای همه چیزو تو خونه میدونه... صبح زود سراسیمه دنبال ساعتم میگشتم. چشاشو به زور بازکرده،
-سمیه نمیدونی ساعتم کجاست؟
-(به زور جواب داد!) رو یخچال!
جیگرشو
من نمیدونم چرا همیشه وقتی تو تاکسی عقب میشینم تحت فشارم، چه وقتی وسط میشینم چه وقتی کنار در...واقعا چرا؟
زندگیم به سخت ترین جای خودش رسیده... درست مثل زنی که باید نوزاد خارج بشه ازش.
اما معلوم نیست فرزند این زایمان زنده بمونه.
اینجوری نمیشه... باید یکاری کرد. خسته شدم از کابووسای شبانه. از زندگی پنهانی. باید کاری کرد. میخوام زندگی کنم.
چه باید کرد با تقدیری که دست آدمی نیست و آدمی دچارش؟
اراده و اختیار در قالب جبری اجتناب نا پذیر...
...bizari is loading
عاشق مادرم... چقد تلاش کرد که تابلو نکنه جشن تولدو. قربونش برم که ساده انگارانه میفرستادم پی نخود سیاه.
از چس ناله کردن و چس ناله شنیدن متنفرم. آدمیه و مشکلاتش. البته نه اینکه با درددل مخالف باشم اما کلا اظهار عجز خوب نیست
گذراندن یک روز عالی عالی با بهترین دوستان یک حس فوق العادست اما متعاقبش دلتنگی اجتناب ناپذیر خواهد بود. هرقدر لحظات سپری شده بهتر دلتنگی بعد ازون عمیق تر...
من به شدت طرفدار فن هواکش توالتم. اصلا وجودش ضروریه. مخصوصا اگه گیر داشته باشه و صدا بده!!!َ
در پاره ای از مواقع میتونید این گیر رو بوسیله بریده لیوان یکبار مصرف ایجاد کنید.
این خارجیا کارشون بعضی جاها واقعا درسته. مثلا وقتی مدیر ارشد هستند و دورشون به اتمام میرسه، تو جلسه تودیعشون اول از کوچکترین اعضای تیمشون تشکر میکنن. خدایی خیلی خوبه.... همین برنی رییس ما تو گودبای پارتیش اول از رانندش کوروش و آشپز آفیس اقای فرجی تشکر کرد.
پ ن: برنارد دویل؛ کمیسر عالی سازمان ملل در امور پناهندگان در ایران دوره خدمتش تو ایران به پایان رسید.
داشتم حساب کتاب بعده خرید میکردم که یهو صدا زد: آهای آقا پسر! پولت افتاد...
خواستم بگم ممنون مادر جان دیدم 38 یا 40 بیشتر بهش نمیخوره. آخه من با 26 سال سن چرا باید آقاپسر! خطابیده بشم؟؟؟
رفته بودم ذرت بگیرم که برا خواهر کوچیکه پفیلا درست کنم.
مغازه کوچیک و کم نور بود و در پس گونی های عدس و نخود و لوبیا و ... چشمان پیرمرد میدرخشید. خریدم و کردم و برای پرداخت کیفمو که اسکناسا به صورت تا نخورده درونش جا میگیره باز کردم. باقی پول رو که داد مکثی کرد و گفت: بده بده اوندو بده این نو هرو بگیر! گفتم چه فرقی داره؟ گفت تو پولارو خوب نگه میداری این نوهرو بگیر!
شاید به نظر ساده بیاد اما اگر همه ی ما چنین دیدی به سرمایه مادی کشور داشتیم اوضاع بهتر میشد، البته شاید!
پنج شنبه جمعه های مترو عالیه. کلی دختر بچه و پسر بچه با لباسای خشگل و ناز هستن برا دید زدن!
جالبیش اینجاست به محض این که صدای خنده ی کودکانشون بلند میشه همه ی مسافرا سرشون برای پیدا کردن منشا صدا میچرخونن و بعدشم لبخند.
من بین دو نگاه از "دوست داشتن" موندم. نگاه دیگری این بود! که باید دنبال عشق دوید و با چنگ و دندون حفظش کرد و اگه رقیبی پیدا شد باید تلاش رو بیشتر کرد حتی اگه به قیمت رنجش خاطر معشوق باشه...
اما من گفتم دوست داشتن زمانی از خودخواهی سواست که خشنود باشی از رضایت معشوق حتی اگر رضایتش درکنار رقیب بودن باشه...
من دیدم که کنار اون خوشحالتره، کشیدم کنار، متهم شدم و محکوم به تنهایی.
من در آینده شرکتی تاسیس خواهم کرد که روزهای کاریش صرفا روزهای تعطیل باشه. آدم صفا میکنه تو روزای تعطیل میره سرکار... اصلا لذت تعطیلی نه به خواب صبح بلکه به خلوت بودن خیابوناییه که تو روزای عادی از فرط حضور آدم و ماشین آسفالتشون دیده نمیشه!!!
میدانم نبودم آنچه باید باشم... اما تو باش آنچه هستی. خواهرم مونسم هستی، مونسم باش تا خواهرم هستی
دوروز مانده تا تولد خواهر دلبندم.
کم سر میزنم بهش... با اینکه راهی نیست از محل کارم تا محل کارش... اما خب تنبلی... اما هربار رفتم دیدنش اونم برای فقط یکساعت قطعا دیدار به درازا میکشه تا 3 ساعت اونم حداقل. بس که بودن باهاش لذت داره!
خواهرم پناه من... 3 روز مانده تا زادروزش