چار دیواری

!همینی که هست

چار دیواری

!همینی که هست

میکُشم دیه شم میدم... والا

گاهی میشه برای درمیون گذاشتن یه ایده با یه دوست سر از نمیشناسی.

باهاش مطرح که میکنی حرفت تموم نشده چنان میخوابونه تو گوش مبتکر درونت که میمونی از سوزش چیکار کنی...

اصلا هم با خودش نمیگه انقد حسابش کردم که باهاش مشورت کنم.

خدایا!


مهربانیم آموز تا فراموش کنم و بگذرم


سعه ی صدرم بده تا بپدیرم آنچه بر دفتر تقدیرم نوشتی


امیدم آموز تا بجوشد در جانم یادت


ناامیدم کن از خود و بسپارم به خویشتنت...

زمانی بود وقتی از خبط دوستی خبردار میشدم مینشستم تو ذهنم قضاوت کردن و حکم صادر کردن و اجرای اون...

بعده مدتی وقتی احیانا خودم تو شرایط طرف قرار میگرفتم چه بسا رفتاری ناصحیح تراز خودم بروز میدادم.

یاد بگیرم و بگیرند قضاوت نکنیم در مورد دیگران تا زمانیکه بر شرایطش اشراف نداشتیم... انشاالله

چرا همه فک میکنن خدا تو آسمونه؟

گاهی میشه دوس دارم یقشو بگیرم سرشو بکوبم به دیوارو بگم : لا مصصصصصب تو چقد نازنینی آخه؟!!!

همه ی دلبستگی های من!

من تازگیا با خواب رابطه ی احساسی پیدا کردم، لپ تاپ عزیزم سرت هوو آوردم!

روزی ده پونزده بار


"خواب خیلی خوبه خصوصا خسبیدن وختی! خیلی خسته ای"

جمله بالا برا سرما خوردگی خوبه!

سکوت یکی از نعمتای سوپر کاربردیه! اعتراف میکنم یکی از فانتزیام این بود که هدفونی بسازم که سکوت پخش کنه

...

          خدایا!


                  به وصالم برسان


                               یا دوست را


                                           یا مرگ را...

آمین!

شدم عین یه موش کور که بویاییشو از دس داده، برای یافتن یه جرعه آرامش دریا دریا عذاب و ذلت مینوشم... خدایا بی نیازم کن از خلق خودت شو رفیق لحظه هام

بی خاصیت صاب مرده!!!

یه رفیقو که از دس میدی انگار تو دلت یه سوراخی میشه که با هیچچی! نمیشه بتونش کرد... ای گل بگیرن این دلو که هر چی میکشم از اینه... والاااااااااا

بی درمونه لامصب

امشب بدجور دلم تنگ شده. برای رفقای قدیمی که میدونم دومی نخواهند داشت.برا اونایی که حتی بهشون فک نمیکنی که یادشون دلتنگیتو تشدید نکنه...

خدا حفظشون؛ هر جا که هستن... دوستای نازنینم که شاید راضی نباشن ازشون اسم ببرم... ح.ف، ب.ت، ف.م و ع.ا 

دیگه نه من نه حتی فکرش!

از امشب همه چی تعطیییییییییل از جمله

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

. لاف زدن!

امشب شب مهتابه، حبیبم پای لپتاپه!

نمیشه کاریش کرد. گاهی ناگریزی. قرار نیست همه چی به مرادت باشه. اما اینم نامردی که جلو چشت باشه، تمام جونت از اشتیاقش لهیب بکشه اما به روی خودت نیاری. نگات که میکنه و بی خیال لبخندی نثارت میکنه حالی به حالی میشی، انگار میخوای روحتو بالا بیاری.نا مروت یا نگام نکن یا...

به قول اون خدا بیامرز " ای فتنه بکش یا بنوازم"

...!

تنهایی گاهی خوبه. البته خوبیم گاهی تنهاست!

راه پیداست

ردای کفر برتن میکنم و به چشمانت اقتدا. "قد" پلکت که با "قامت" ابروت آمیخت، شدی خدایم. بهشت و جهنم از آن توست وقتی شب بودنت را به من نوید میدهی یا گاه که بی بهانه اجابتم نمیکنی...

پاییزنامه

   رعد است و آسمان یاد تو و دل من... 

                                به یکباره و کوتاه، اما رند و بی پروا  

                                       هرکسی دید و شنید با خود گفت چه بارانی خواهد امشب! 

نمیدانند اما من مرد دریایم!

                              

جات خالی!

"جا نیست آقا جا نیست."  همونطور که قابل پیش بینی بود. ظاهرا خیلی پیشتر درارو بسته بودن. بی خیال داخل میشیم و میگردیم برای یه جای دنج تو محوطه.هرجارو نگاه میکنی ملت خودشونو چپوندن. خدایا این خلاقیتو از این ملت نگیر. به پیشروی ادامه میدیم...

"دل دل نکن علی همین جا خوبه" جملم که تموم میشه گرمکنمو میکنم و ولو میکنم رو زمین. خودم با رغبت میشینم و علی رو هم که هنوز با چشاش داره میگرده رو هم مینشونم. بلندگوها که کاملا فورس ماژور و ناشیانه نصب شدن صدای مداح رو که برا خیسوندن چش ملت به حادثه کربلا متوسل شده رو تو محوطه پخش میکنن...

عزممو جزم میکنم که فقط خودم و خدا. دعا که شروع میشه گوشیمو خاموش میکنمو دل میدم به نوای سوزناک مداح. همراهی جمعیت با مداح وجدم میاره و منم همناله میشم

اَلْحَمْدُ لله الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ...

آسمون بدجور گرفتست. انگار منتظر اذن بارشه.شیطنت دختر بچه ای نزدیکم حواسمو چن وقت یبار متوجه خودش میکنه. لبخندی بهش میزنم برمیگردم تو فاز...

اِلهى اُحْصى عَدَداً وَذِکْراً اءَمْ اَىُّ عَطـایاکَ اءَقُومُ بِها شُکْراً...

این حس عالیه. انگار خدا رسما دعوتت کرده تا باهم گپ بزنی. به ترجمه نگاه میکنم دلم بیشتر میلرزه. حسابی به دل میشینه و لذت نیایش تمام وجود آدمو پر میکنه...

...

فرازای آخر که میشه دیگه دلی تو دل نیست.دستای کشیده رو به آسمون بلنده و اشکا جاری...

آسمون گرفته تر شده. هرلحظه ممکنه بغضش بترکه.ولی همه چیز آرومه. نه باد نه رعد و برق.

آخرین فراز غوغا میکنه.تاسف میخورم که داره تموم میشه...

بند آخر باهم خوانی جمعت تموم میشه. یارب یارب یارب... باد وزیدن گرفت و بارون هنگامه کرد. مثل هرسال عرفه ی امسالم ختم به بارون شد...


 

یکی هست تو قلبم. فقط یه نفر!

همین که جلو چشته کافیه، فعالیتای روزمره و عادیشو انجام میده تو فقط نگاش میکنی. بودن کنارش یه حس فوق العادست...

گاهگداری که متوجه نگاهت میشه و یه با یه لبخند روحتو رفرش میکنه. عاشقانه بی تعارف و بی غل و غش نوکرشم...

مادرم تاج سرم...


سه شنبه ها با پنج نفر!

کتاب جالبیه، متن صمیمی، گیرا و روان. میچ آلبوم! سه شنبه ها با موری...

به توصیه یه دوست تحت عنوان یه کتاب عالی. اسم آلبوم که دیدم یاد کتاب اولی که ازش خوندم افتادم، پنج نفر در بهشت منتظر شما هستند. به یاد دوست خوبم آقای فکوری عزیز که بانی شد بخونمش یک دقیقه لبخند!

حیف کتاب امانت و صاحبشم حساس والا طبق عادت جملات دلنشینش ( البته از نظر خودم) رو انتهای کتاب مینوشتم...

یه توصیه دوستانه؛ بخونیدش


بخش اول

 http://www.4shared.com/document/8XSWRu_e/half_page_of_morrie_wwwirebook.html

بخش دوم

http://www.4shared.com/document/ovjDFu6b/morrie2_wwwirebookscom_.html

Draft!

تو غربت جادم.پاشش متناوب نور چراغا انگار دم و بازدم راهه.خط سفید جاده شده همسفرم.ساکت اما بازیگوش.هر از گاهی قایم میشن. انگار بازیشون گرفته، به خیالشون همسنشونم! نگاهم تو تاریکیه بی انتهای کنار جاده گم میشه. تاریکیه پشت پلکمو ترجیح میدم. چشامو میبندم...

ولی دوباره تناوب نور میشه سینوس اعصابم!

سونا حال!

این هوا عالیه! شب که قدم میزنی و نور تو پس زمینه ی بازدمت بخار میگیره... نفس عمییییییییق تا ته ته ته ریه هات! یادت رو به چندتا نفس سنگین مهمون میکنم... ههییییییییییییی هووووووووووووووو!

Draft!

شب، یاد تو، خواب و بیدار من و ناله ی اتوبوس...

                                                     سمفونیک ترین آشفتگی

یه روز معمولی

آخرین اسکناسای ته جیب دور از دسترس کیفو میذارم رو پیشخون، حساب جوره. خداحافظ گویان طبق عادت همیشگی کوله رو با یه چرخش میندازم پشتم و از فست فود میزنم بیرون. با نگاه به اون ور خیابون هدف گذاری میکنم، مترو.

...

خودمو ول میدم رو صندلی، با این خستگی تنم سنگینی میکنه.انگار مسافرام تو خستگی و نمودش باهم سر رقابت دارن. هرکی خسته تر بی خیال تر! تکونای گهواره واره قطار، متروی خلوت و خنکای مطبوع تهویه با روان من نیمه جون بازی میکنه.چشامو روهم میزارم خودومو میسپارم به خیالات...

آقااااااااااااااااااا... چرتمو پاره میشه و کنجکاوی ناخودآگاه حواسمو مامور شناسایی مبدا صدا میکنه. دخترکی تکیده در حالیکه  ناخناشو میجوه بهم فال تعارف کرده، چشمای درشت  رو صورت خاک آلوده و تیرش برق میزنه.سرمای چشماش آتیشم میزنه و با یاد کیف خالیم گر میگیرم. خجالت و سر افکندگی حاصل 15 ثانیه نگاهش به منه. ناامیدی ناراحتش نمیکنه انگار عادیه براش. راهشو به سمت صندلیایه روبرو کج میکنه...

از کنار مسافرا میگذره و آروم آدمارو به خودشون میسپاره. شاید با خودش میگه حیف فالای قشنگ که نصیب این آدما بشه. آدمای خسته بی حال بی خیال و شاید بی فال...

ایستگاه بعد، شهید بهشتی!


بیدل که میگن منم!

ساعت 2:06 بامداده. سرشب سکوت بره هارو از دوست! گرفتم که ببینم. ملت خوابن و فضا تاریک. دل ندارم آخرشو ببینم... ولی خب نفس میگیرم و میرم زیر آب... یا علی! هوووووووووووم

همین حوالی!

حال و هوای خوابگاه و من ترم نه! 9 ی اصلا باهم نمیسازیم. یه مدتی که اینجام حسابی حالم گرفتست. بعده سلف توفیق دس داد با یه دوست قدیمی بزنم، قدمی و گپی ...

الان به کوری چشم دشمنان حالم خوبه

nontitle!

سلام

اولین یادداشت تو اولین روز از دومین ماه پاییز. یه روز ابری کسل کننده و رخوت آور.

احتمالا روز خوبی برای شروع نیست.ولی تا پایان روز شاید حادثه ای هم آغوشم بشه