-
میکُشم دیه شم میدم... والا
شنبه 17 فروردین 1392 22:20
گاهی میشه برای درمیون گذاشتن یه ایده با یه دوست سر از نمیشناسی. باهاش مطرح که میکنی حرفت تموم نشده چنان میخوابونه تو گوش مبتکر درونت که میمونی از سوزش چیکار کنی... اصلا هم با خودش نمیگه انقد حسابش کردم که باهاش مشورت کنم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردین 1392 22:01
خدایا! مهربانیم آموز تا فراموش کنم و بگذرم سعه ی صدرم بده تا بپدیرم آنچه بر دفتر تقدیرم نوشتی امیدم آموز تا بجوشد در جانم یادت ناامیدم کن از خود و بسپارم به خویشتنت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردین 1392 18:24
زمانی بود وقتی از خبط دوستی خبردار میشدم مینشستم تو ذهنم قضاوت کردن و حکم صادر کردن و اجرای اون... بعده مدتی وقتی احیانا خودم تو شرایط طرف قرار میگرفتم چه بسا رفتاری ناصحیح تراز خودم بروز میدادم. یاد بگیرم و بگیرند قضاوت نکنیم در مورد دیگران تا زمانیکه بر شرایطش اشراف نداشتیم... انشاالله
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردین 1392 18:20
چرا همه فک میکنن خدا تو آسمونه؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردین 1392 01:00
گاهی میشه دوس دارم یقشو بگیرم سرشو بکوبم به دیوارو بگم : لا مصصصصصب تو چقد نازنینی آخه؟!!!
-
همه ی دلبستگی های من!
شنبه 17 فروردین 1392 00:58
من تازگیا با خواب رابطه ی احساسی پیدا کردم، لپ تاپ عزیزم سرت هوو آوردم!
-
روزی ده پونزده بار
دوشنبه 12 فروردین 1392 01:16
"خواب خیلی خوبه خصوصا خسبیدن وختی! خیلی خسته ای" جمله بالا برا سرما خوردگی خوبه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردین 1392 00:55
سکوت یکی از نعمتای سوپر کاربردیه! اعتراف میکنم یکی از فانتزیام این بود که هدفونی بسازم که سکوت پخش کنه
-
...
جمعه 6 بهمن 1391 23:46
خدایا! به وصالم برسان یا دوست را یا مرگ را...
-
آمین!
پنجشنبه 28 دی 1391 21:52
شدم عین یه موش کور که بویاییشو از دس داده، برای یافتن یه جرعه آرامش دریا دریا عذاب و ذلت مینوشم... خدایا بی نیازم کن از خلق خودت شو رفیق لحظه هام
-
بی خاصیت صاب مرده!!!
سهشنبه 19 دی 1391 13:40
یه رفیقو که از دس میدی انگار تو دلت یه سوراخی میشه که با هیچچی! نمیشه بتونش کرد... ای گل بگیرن این دلو که هر چی میکشم از اینه... والاااااااااا
-
بی درمونه لامصب
دوشنبه 18 دی 1391 21:22
امشب بدجور دلم تنگ شده. برای رفقای قدیمی که میدونم دومی نخواهند داشت.برا اونایی که حتی بهشون فک نمیکنی که یادشون دلتنگیتو تشدید نکنه... خدا حفظشون؛ هر جا که هستن... دوستای نازنینم که شاید راضی نباشن ازشون اسم ببرم... ح.ف، ب.ت، ف.م و ع.ا
-
دیگه نه من نه حتی فکرش!
چهارشنبه 6 دی 1391 00:59
از امشب همه چی تعطیییییییییل از جمله . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . لاف زدن!
-
امشب شب مهتابه، حبیبم پای لپتاپه!
چهارشنبه 6 دی 1391 00:52
نمیشه کاریش کرد. گاهی ناگریزی. قرار نیست همه چی به مرادت باشه. اما اینم نامردی که جلو چشت باشه، تمام جونت از اشتیاقش لهیب بکشه اما به روی خودت نیاری. نگات که میکنه و بی خیال لبخندی نثارت میکنه حالی به حالی میشی، انگار میخوای روحتو بالا بیاری.نا مروت یا نگام نکن یا... به قول اون خدا بیامرز " ای فتنه بکش یا...
-
...!
جمعه 26 آبان 1391 03:36
تنهایی گاهی خوبه. البته خوبیم گاهی تنهاست!
-
راه پیداست
شنبه 13 آبان 1391 02:00
ردای کفر برتن میکنم و به چشمانت اقتدا. "قد" پلکت که با "قامت" ابروت آمیخت، شدی خدایم. بهشت و جهنم از آن توست وقتی شب بودنت را به من نوید میدهی یا گاه که بی بهانه اجابتم نمیکنی...
-
پاییزنامه
چهارشنبه 10 آبان 1391 13:18
رعد است و آسمان یاد تو و دل من... به یکباره و کوتاه، اما رند و بی پروا هرکسی دید و شنید با خود گفت چه بارانی خواهد امشب! نمیدانند اما من مرد دریایم!
-
جات خالی!
جمعه 5 آبان 1391 00:34
"جا نیست آقا جا نیست." همونطور که قابل پیش بینی بود. ظاهرا خیلی پیشتر درارو بسته بودن. بی خیال داخل میشیم و میگردیم برای یه جای دنج تو محوطه.هرجارو نگاه میکنی ملت خودشونو چپوندن. خدایا این خلاقیتو از این ملت نگیر. به پیشروی ادامه میدیم... "دل دل نکن علی همین جا خوبه" جملم که تموم میشه گرمکنمو میکنم...
-
یکی هست تو قلبم. فقط یه نفر!
پنجشنبه 4 آبان 1391 23:56
همین که جلو چشته کافیه، فعالیتای روزمره و عادیشو انجام میده تو فقط نگاش میکنی. بودن کنارش یه حس فوق العادست... گاهگداری که متوجه نگاهت میشه و یه با یه لبخند روحتو رفرش میکنه. عاشقانه بی تعارف و بی غل و غش نوکرشم... مادرم تاج سرم...
-
سه شنبه ها با پنج نفر!
چهارشنبه 3 آبان 1391 13:54
کتاب جالبیه، متن صمیمی، گیرا و روان. میچ آلبوم! سه شنبه ها با موری... به توصیه یه دوست تحت عنوان یه کتاب عالی. اسم آلبوم که دیدم یاد کتاب اولی که ازش خوندم افتادم، پنج نفر در بهشت منتظر شما هستند. به یاد دوست خوبم آقای فکوری عزیز که بانی شد بخونمش یک دقیقه لبخند! حیف کتاب امانت و صاحبشم حساس والا طبق عادت جملات...
-
Draft!
چهارشنبه 3 آبان 1391 01:37
تو غربت جادم.پاشش متناوب نور چراغا انگار دم و بازدم راهه.خط سفید جاده شده همسفرم.ساکت اما بازیگوش.هر از گاهی قایم میشن. انگار بازیشون گرفته، به خیالشون همسنشونم! نگاهم تو تاریکیه بی انتهای کنار جاده گم میشه. تاریکیه پشت پلکمو ترجیح میدم. چشامو میبندم... ولی دوباره تناوب نور میشه سینوس اعصابم!
-
سونا حال!
چهارشنبه 3 آبان 1391 01:28
این هوا عالیه! شب که قدم میزنی و نور تو پس زمینه ی بازدمت بخار میگیره... نفس عمییییییییق تا ته ته ته ریه هات! یادت رو به چندتا نفس سنگین مهمون میکنم... ههییییییییییییی هووووووووووووووو!
-
Draft!
چهارشنبه 3 آبان 1391 01:21
شب، یاد تو، خواب و بیدار من و ناله ی اتوبوس... سمفونیک ترین آشفتگی
-
یه روز معمولی
چهارشنبه 3 آبان 1391 01:14
آخرین اسکناسای ته جیب دور از دسترس کیفو میذارم رو پیشخون، حساب جوره. خداحافظ گویان طبق عادت همیشگی کوله رو با یه چرخش میندازم پشتم و از فست فود میزنم بیرون. با نگاه به اون ور خیابون هدف گذاری میکنم، مترو. ... خودمو ول میدم رو صندلی، با این خستگی تنم سنگینی میکنه.انگار مسافرام تو خستگی و نمودش باهم سر رقابت دارن. هرکی...
-
بیدل که میگن منم!
سهشنبه 2 آبان 1391 02:08
ساعت 2:06 بامداده. سرشب سکوت بره هارو از دوست! گرفتم که ببینم. ملت خوابن و فضا تاریک. دل ندارم آخرشو ببینم... ولی خب نفس میگیرم و میرم زیر آب... یا علی! هوووووووووووم
-
همین حوالی!
دوشنبه 1 آبان 1391 15:27
حال و هوای خوابگاه و من ترم نه! 9 ی اصلا باهم نمیسازیم. یه مدتی که اینجام حسابی حالم گرفتست. بعده سلف توفیق دس داد با یه دوست قدیمی بزنم، قدمی و گپی ... الان به کوری چشم دشمنان حالم خوبه
-
nontitle!
دوشنبه 1 آبان 1391 12:19
سلام اولین یادداشت تو اولین روز از دومین ماه پاییز. یه روز ابری کسل کننده و رخوت آور. احتمالا روز خوبی برای شروع نیست.ولی تا پایان روز شاید حادثه ای هم آغوشم بشه